کاش امشب رابیایی دربرم کاش دستت رانهی ردی سرم
داغ گشتم ازفراغت مادرم بی تو همچون مرغ بی بال وپرم
چشمهایم تا ابد بارانی است بغض در راه دلم زندانی است
آسمان سینه ام بی اختر است تا قیامت ابر چشمانم تر است
دستهایت بوی قرآن میدهد خنده هایت بر دلم جان میدهد
میزدی لبخندبر فریاد من میکشیدی نازمن ای دادمن
جان من قربان دست سردتو آن تن پرناله و پر درد تو
درد تو جان مرا فرسوده کرد خانه قلبم به خون اندوده کرد
عاشق بد مدعایی بوده ای جان خود را رایگان فرسوده ای
چشم درچشمان من میدوختی مهربان جان مرا میسوختی
ای چراغ خانه امشب خامشی جان مادر بچه ات را میکشی
یا بیادر خواب من ای خنده رو یاکه جان من کشد پرسوی تو
عطرتوپیچیده در باغ دلم مهرتو آغشته با آب و گلم
جای تو خالیست روی آن پتو چادرت این سو آن سو مهر تو
بوسه هایت بی شمار و بی عدد خوب بودی گرچه مابودیم بد
دائمادرجستجوی ما بدی آخرش هم تو فدای ما شدی
خاک عالم باد برفرق سرم امشب ای افلاکیان بی مادرم
:: برچسبها:
مادر ,
:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7